پرونده را ببندیم!
دو روز قطعی اینترنت انگار آنقدرها هم که فکر می کردم بد نبود! با خودم کنار آمدم و اکنون ایده هایم واضح تر از همیشه هستند... تصمیم گرفتن در اولین روزهای سال نوی میلادی و مشخص کردن راه، دست کم تغییر دادن این راه، برایم شاید نشانه ای خوش یمن باشد به خصوص آنکه همیشه مهم ترین تصمیم های زندگی ام را در شرایطی کاملاً خنده دار و شاید حتا احمقانه گرفته ام؛ مثل امروز که در راه برگشت از خرید روزانه کاملاً ناگهانی فهمیدم پرونده ای مهم در زندگی ام را باید ببندم؛ برای سیلویا داستان این تغییر را گفتم و هرچه بیشتر صحبت می کردم بیشتر می فهمیدم که جای درستی ایستاده ام.
از وقتی دوباره به این نتیجه رسیده ام که مهم ترین تصمیم ها انهایی هستند که عقل درشان جایگاهی کاملاً محوری ندارد حس می کنم پرده ای از جلوی چشمانم کنار رفته و خودم را بهتر از قبل می فهمم.
از وقتی دوباره به این نتیجه رسیده ام که مهم ترین تصمیم ها انهایی هستند که عقل درشان جایگاهی کاملاً محوری ندارد حس می کنم پرده ای از جلوی چشمانم کنار رفته و خودم را بهتر از قبل می فهمم.
باید تغییر کرد که تنها پدیدهء ثابت در زندگی همین تغییر است و بس؛ ضرورتی که بدونِ آن زندگی یکنواخت می شود مانند مردابی که مدتهاست در آن دارم دست و پا می زنم و بیشتر درش فرو می روم.
باید پرونده ای مهم ز زندگی ام را ببندم و راه تازه و دلخواه تری را امتحان کنم؛ ترس دارد اما دلم روشن است. هرچه بیشتر فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که این همه درجا زدن را باید تمام کنم.
پیش به سوی زندگی یی واقعی تر، جهت دارتر و پر امیدتر...
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ ساعت 23:10 توسط امیر
|