گودر

گودر هر بدی‌یی داشته باشد این خوبی را دارد که آدم را «قاضی» می‌کند! یعنی اگر قبل‌تر‌ها وبلاگی را می‌خواندم و روزمرّگی‌های نویسنده‌اش (که گاه تا مرز خاله‌زنک‌نویسی، و در برخی موارد بیشتر از آن هم پیش می‌رفت) را دنبال می‌کردم، الان برای هر پستی که در گودر می‌خوانم و هر وبلاگی که قرار است به فهرست وبلاگهای مورد علاقه‌ام اضافه شود، بیشتر از قبل دقت می‌کنم و با خودم فکر می‌کنم واقعاً ارزشش را دارد که فلان وبلاگ را دنبال کنم یا نه.
مهم تر از آن موقعی است که تصمیم می‌گیرم مطلبی یا عکسی را به اشتراک بگذارم. دقیقاً اینجاست که قاضی ِ درون، خودش را نشان می‌دهد و در واقع اوست که تصمیم می‌گیرد به اشتراک گذاشته شدن این یا آن نوشته برای کسانی که تو را در گودرشان دنبال می‌کنند چقدر می‌تواند مهم و جالب باشد.

اینجاست که حس می‌کنم دیگر نه حوصلهء روزمرّه خوانی های این یا آن دوست را دارم، نه این روزمرّه‌خوانی ها آنقدر می‌تواند برایم مهم و تعیین کننده باشد که برایشان بخواهم وقتی بگذارم.
حس می‌کنم گودر با تمام بدی‌هایش، این خوبی را دارد که به من به عنوان یک خواننده و پیگیر نوشته‌های وبلاگی و اینترنتی این امکان را می‌دهد که برای سهیم شدنِ موارد مورد علاقه‌ام با دیگران کمی وسواس داشته باشم و این یعنی دقیق‌تر شدنِ نگاه و جدی‌تر خواندن نوشته‌ها.

وبلاگ‌نویس و خوانندگانش!

حس عجیبیه اینکه خیلی حرف برای گفتن داشته باشی اما بدونی که فعلاً انقدر ذهن همه درگیر موضوع دیگه‌ایه که مطمئناً حرفت رو نه تنها نمی‌فهمند که شاید حتا نخونده از کنارش رد بشن.
گاهی اوقات وقتی آدم همچین مواردی رو می‌بینه شک می‌کنه که واقعاً خواننده، وبلاگ رودنبال می‌کنه یا وبلاگ خواننده رو...؟
این دقیقاً یکی از نمونه هاییه که نشون می‌ده وبلاگ‌نویس چقدر می‌تونه وابسته به خوانندگانش باشه و شاید تو نمونه‌های این شکلی حتا از معیارها و اندازه هایی که قبل از شروع به وبلاگ‌نویسی برای خودش معین کرده بود دور بشه و وابستگی‌اش به "خوانده شدن" بیشتر از نیازش به "نوشتن ِ محض" خودش رو نشون بده.

کامنت گذاران

یعنی بعضیا میان و وبلاگت رو می‌خونند و برای اولین بار کامنت خوشگلی هم می‌ذارند طوری که آدم وسوسه می‌شه بره و سری به وبلاگ این آدم ناشناخته بزنه؛
ولی آخ که اون آخر کار میان و می‌نویسند "من هم به روزم. سر بزن خوشحالم می‌کنی"!
.....

وبلاگ‌نویسی و قضاوت

وبلاگ نویسی گاهی اوقات می‌تونه قضاوت رو انکار کنه!
مدتهاست دارم به این فکر می‌کنم که مثلاً کسی که خوانندهء نوشته های این صفحه است و برداشت خاص خودش رو از نویسنده و زندگی شخصی‌اش داره تا چه حد می‌تونه در برابر قضاوت های شحصی نویسندهء این وبلاگ شرطی بشه؟

مثلاً اگر من دربارهء اتفاقی حرف بزنم که خواننده های اینجا هیچ آشنایی‌‌یی باهاش ندارند، یا مثلاً دربارهء فردی که هیچکس شاید نشناسدش، تاثیری که روی خوانندهء این یادداشت گذاشته می‌شه چقدر با واقعیت و انصاف تطبیق داره؟
به فرض من با کسی که شما نمی‌شناسیدش حرفم می‌شه، و میام اینجا و یه چیزایی از این بحث و درگیری می‌نویسم که فقط روی واقعیتیه که "من" دوست دارم به شما نشون بدم، این وسط کسانی که اینجا رو می‌خونند به احتمال زیاد با توجه به شناخت نصفه و نیمه‌ای که از نویسندهء مطلب دارند حق رو به من خواهند داد؛ مگر اینکه با بی‌منطقی آشکاری نوشته شده باشه!
این مساله به نظر من یکی از نقطه ضعف های وبلاگ‌نویسیه؛ البته از بعد جامعه‌شناختی اگر بخوایم بهش نگاه کنیم خیلی باید زمان بدیم و اتفاقاتی که میافتند و اظهار نظرهای مختلف و نوشته های گوناگون رو برسی کنیم تا بتونیم به یه جمع بندی منطقی برسیم، اما به نظر من این یک طرفه به قاضی رفتن تا حد زیادی می‌تونه وبلاگ‌نویسی رو بندازه توی مسیری که با خودش بی اعتنایی و یا شاید بی اهمیتی رو به همراه داشته باشه.
البته مثال این وبلاگ، مثالی کاملاً خنده داره چون خواننده های اینجا در درجهء اول بسیار محدود هستند و درصد قابل توجهی‌شون هم من رو از نزدیک می‌شناسند و باهام درارتباط هستند. مثال رو خیلی کلی نوشتم.

پ.ن: مدتها بود می‌خواستم دربارهء پدیده وبلاگ و وبلاگ‌نویسی و مسائل پیرامونش شروع کنم به نوشتن؛ نوشتن از ایده های مختلف و چیزهایی که می‌تونند جالب باشند؛ جرقه‌اش ماهها پیش خورد اما خیلی کم بهش پرداختم و از این به بعد شاید بیشتر در این زمینه بنویسم. کسی چه می‌دونه؟ شاید توی یه آیندهء نه چندان دور به درد کسی خورد.

بودن و مجازی بودن؛ مساله این است!

مطلب طولانی‌یی نوشته بودم درباره‌ی مساله‌ی وبلاگ و وبلاگ‌نویسی و اتفاقات پیرامونش که به نظرم خیلی پخته و مناسب نیامد و برداشتمش. مدتها بود که این ایده را داشتم تا درباره‌ی مسائل مربوط به وبلاگ بیشتر بنویسم؛ مساله‌ی خداحافظی هادی از وبلاگ‌نویسی می‌توانست بهانه‌ی خوبی برای شروع باشد اما برای رسیدن به آنچه می‌خواهم درباره‌ی ننوشتن بگویم، احتیاج به مقدمه‌چینی های زیادی است که اگر به آنها نپردازم، مطمئناً اصل مطلب را نمی‌توانم آنطور که دلخواهم است مورد بررسی قرار دهم.

باز هم نوشتم و پاک کردم!
باز هم همین الان نوشته‌های دیگر را پاک کردم!

نوشتن درباره‌ی خداحافظی بلاگری که نوشته‌هایش را دوست داریم سخت است به ویژه اگر حس کنی که نویسنده‌اش بدون تفکر و اندیشه کاری را انجام نمی‌دهد؛ تمامی این مسائل دست به دست هم می‌دهند و انسان را در موقعیتی قرار می‌دهند که نمی‌داند از آن بلاگر بخواهد به نوشتن ادامه دهد (علیرغم میل باطنی‌اش) یا به تصمیمش احترام بگذارد و حرفی نزند!
به هر حال محافظه کار درونِ من اینطور تصمیم گرفت که به هادیِ عزیز یادآوری کند (دستِ کم به عنوان کسی که بیش از ۵ سال با وبلاگ مُدام سروکار دارد و تا به حال ۲بار وبلاگهای قدیمی‌اش را حذف کرده!) درباره‌ی تصمیمی که گرفته کمی بیشتر فکر کند؛ و به یاد داشته باشد که مطمئناً برای تمامی آنهایی که هر روز وبلاگش را دنبال می‌کردند و برای کسانی که جسته و گریخته به آن سر می‌زدند، نبودِ مجازی بودن، بیش از آنچه که تصورش را می‌کند احساس خواهد شد.
همین!

پی نوشت: نظرخواهی این پُست را بسته‌ام؛ لطفاً نظراتتان را در وبلاگ هادی بنویسید تا بداند که بودن و نبودن وبلاگش مهم است.

وبلاگنویسی!

همخوانی داشتن يعنی چی؟

يعنی اينکه اسم وبلاگ شما «تاريخ ايران» باشد ولی در آن به مسائل زناشويی و همچنين آموزش ويندوز و انواع و اقسام هک بپردازيد!

يعنی اينکه اسم وبلاگتان «س.ک.س و حال» باشد و در آن از انتخابات و طرفداری از حقوق زنان بنويسيد!

يعنی اينکه دانشجوی موزيکولوژی باشيد و مجبور باشيد امتحان زيست شناسی بدهيد!

و خيلی چيزای ديگه که هيچ ربطی به هم ندارن......!!!
---------------------
آقا اين وبلاگ نويسی هم که واقعاً داره به گند کشيده ميشه....يه زمانی صفحهء اول پرشين بلاگ يا بلاگ اسکای رو باز ميکردی و از رو اسمايی که ميومدن رو صفحه ميرفتی تو دو سه تا وبلاگ و بيرون اومدنت با خدا بود....ولی حالا تو هر وبلاگی ميری همش چيزای مزخرف غير قابل خوندن(يکيش همين وبلاگی که الان دارين ميخونين!!!!!).....بابا يه کمی بياين ببينيم اصلاً واسه چی داريم وقت و ذهن و چشممون رو ميذاريم که مثلاً خير سرمون وبلاگ نويسی کنيم؟
الان نيم ساعته که جلو پرشين بلاگ نشستم و هر دو دقيقه که کل صفحه عوض ميشه آپديت ميکنم و به وبلاگای مختلف سر ميزنم و.....!يا شدن وبلاگای سکسی....يا پر از اشعار ديگران که هيچ ربطی هم به هم ندارن يا توضيح روابط تينيجری نوجوانان آينده سازان ميهن اسلامی يا شده تريبون اپوزيسيون دولتی(تازه اگه وجود داشته باشه!)برای مثلاً مبارزه يا شده محل بحثای روانشناسانه......پيدا کردن يه وبلاگ درست و حسابی که ارزش خوندن داشته باشه خيلی سخت شده...ميشه گفت يه رقمايی غير ممکن شده......بعضيا هم که ميان تو وبلاگت وبدون اينکه بخونن ببينن دردت چيه فقط وبلاگ خودشونو تبليغ ميکنن.....ميدونم که بارها اين مسالهء آخر رو عنوان کردم.....ولی خب واقعاً خجالت آوره.....مجبور نيستی که بنويسی که......ها؟خب ننويس....بشين بخون....چيزی رو که ارزش داره رو بشين بخون....من چند ماه قبل از از اينکه اين وبلاگ خراب شده رو راه اندازی کنم و چند ماه بعدش هم فقط و فقط ميخوندم تا ياد بگيرم....و اگه الان دارم اينا رو ميگم واقعاً نه به خاطر اينه که حالا کارم خيلی درست باشه(همه مون هم ميدونيم که وبلاگم خيلی معموليه و قابل مقايسه با خيلی از وبلاگای معروفی که ميشناسيم هم نيست!) ولی دوست دارم اين نظراتم رو يه جوری بنويسم....شما بهم بگين درست ميگم يا نه...نکنه واقعاً اين منم که دارم اشتباه ميکنم؟نميدونم والا!
گذشته از اينا به اسم و محتوای غالب وبلاگا يه نظری بندازيم بد نيست:

اسامی که غالباً بايد آميخته با درد يا تنهايی يا غصه يا رنج باشن...مثلاً «قاصدک خسته» يا «دنيا جای زيبايی برای ماندن نيست» يا «کلبهء تنهايي» يا «غم های عاشق» يا «اشک های يک منتظر» يا «درد های من» و.....!
موضوع و محتوای اين قبيل وبلاگ ها هم چيزی نيست جز غصه و شکايت و درد و غم و اشک و آه و بی وفايی دنيا يا خيانت رفيق و رفتن يار و از اين حرفا.....ببينم چيزی به اسم «فيلمفارسي» الان برای شما هم تداعی شد؟نکنه ما فقط ادعای جلو رفتن داريم؟وگرنه حرفامون همون حرفای پيش از انقلاب پر برکت اسلاميه......همين حرفا رو امثال ايرج قادری هم تو فيلماشون ميگفتن ديگه.....(چه گيری به اين ايرج قادری دادم من.....بدبختو هر روز دارم دراز ميکنم!)
بعضيا هم که فکر ميکنن اگه اسمشونو بيارن تو عنوان وبلاگشون ديگه ..... آسمونو پاره کردن(به قول کيوان خدا پدر اون کسی رو که اين سه نقطه رو برای اولين بار استفاده کرد بيامرزه!)....به طور مثال «به وبلاگ امير محمدی خوش آمديد» يا «وبلاگ حسين» يا «شراره و وبلاگش» يا «خاطرات اقدس خانوم»!!!!بعضيا هم که شدن ابراهيم نبوی و عنوان وبلاگشونو ميذارن «لينکهای منصور آنلاين» يا «اشرف آنلاين» يا «بهترين عکسای س.ک.س.ی در علی آنلاين» يا «خبرهای نصرت آنلاين»....بابا انقدر آنلاين تو دنيا وجود داره و ما نميدونستيم؟!! اينايی که هميشه آنلاين تشريف دارن کی ميخورن؟کی ميخوابن؟کی حموم ميرن؟کی به بعضی کارای ديگه شون ميرسن؟!!!حالا از عناوين پنگليش مثل "
mantorodoostdaram"(من تو رو دوست دارم) يا "maskharebazihaye man" (مسخره بازيهای من) بگذريم.....!
البته واقعاً از حق نبايد گذشت که خيلی وبلاگای قشنگ و جالب هم وجود دارن...چه اونايی که از روزمرگيهاشون مينويسن و چه اونايی که بحث های تخصصی خاصی رو تو زمينه های مختلف پيگيری ميکنن...ولی چند درصذ از -مثلاً- وبلاگنويسهای ما جزو اون دسته هستن؟
---------------------------
نميدونم اين انتخابات چه موج عظيمی رو برانگيخته که نشريات اينترنتی هم چاپ نشدند.....نه هفت سنگ و نه شاتوت منتشر شدن و نه کاپوچينو به موقع چاپ شد......دليلش چيه والله ما نميدونيم! ولی بالاخرا نوشتهء آخر کيوان تو شمارهء جديد کاپوچينو رو به همه تون پيشنهاد ميکنم که ميتونين اينجا بخونيدش!

تبلیغ وبلاگ

اين رو در جواب کسی نوشتم که بدون توجه به مزخرفاتی که نوشتم روی ۵-۶ نوشتهء من کامنت گذاشته که«به من هم سر بزنيد».

«دوست عزیز.ممنون از اینکه سر زدد و بنده نوازی کردید و ۵ کامنت یکسان برام گذاشتید......ولی ای کاش فقط یک کامنت میذاشتید تا من بیخود و بی جهت خوشحال از این نباشم که کلی کامنت دارم!!متاسفانه من وبلاگ کسانی را که با این شیوه تنها و بدون خواندن مطالب دیگران به دنبال تبلیغ خود هستند نمیخوانم.برایتان آرزوی شادی میکنم،حباب!»

نميدونم چه کسی اين رسم غلط رو جا انداخته که خيليها ازش تبعيت ميکنن و فقط به فکر تبليغ وبلاگ خودشون هستند.....به هر حال.....به نظر شما اين کار «احمقانه» نيست؟بهتر نيست که يه کمی دست از اين خودخواهيمون بر داريم و به حرف ديگران هم گوش بديم؟