رضا، قهوه فرانسهء مخصوصش رو میذاره جلوم. نمیدونم چرا، ولی حس میکنم هر بار که سر حال تره، قهوه ش هم بهتره. بوی قهوه حالم رو جا میاره.
موسیقی جز؛
شروع به خوندن کتابم میکنم.
آهنگ که تموم میشه، رضا سی دی رو عوض میکنه و چیزی رو میذاره که من دوست دارم و تبدیل شده به پای ثابت قهوه خوری های صبح هام.
موسیقی باخ* بعد از چند روز دوباره دیوونه م میکنه. چشمام رو میبندم و بغضی عجیب گلوم رو میگیره.
دخترک وارد کافه میشه و بدون سلام و علیک میشینه رو صندلی کناریم.
نمیفهمم چرا انقدر این موسیقی میتونه تمام وجودم رو بلرزونه.
دخترک دستش رو میاره جلو صورتش، انگشت سبابه ش رو میگیره بالا و میگه: "خیالپردازیهای رمانتیک!"
علی عابدینی و هامون میان جلو چشمم.... "جنون الهی"!
هشتک** رو تو دستهام میچرخونم و چشمهام رو دوباره میبندم و غرق میشم تو صدای گیتار و موسیقی باخ.
خیالپردازی رمانتیک نیست. احساس حقارت کردنه در مقابل این همه زیبایی؛ این همه پاکی؛ این همه صداقت. ایناست که دلم رو میلرزونه و دوست دارم جلو همهء آدمهای کافه بزنم زیر گریه.
شازده میاد تو و داد میزنه "درود بر همه!" و آروم میاد زیر گوشم میگه: "مرد که گریه نمیکنه!"
دخترک میگه: "مردهای احساساتی رو دوست دارم."
آکوردها پشت سر هم میان و میرن. توی خلسه ای غیرقابل وصف فرو رفتم و نمیفهمم یه موسیقی چطور میتونه انقدر خلوص رو منتقل کنه. حتم دارم گناهکارترین آدم روی زمین که جاش ته جهنمه، اگر سر پل صراط این موسیقی رو با خودش گوش کنه دروازه های بهشت خود به خود به روش باز میشن. این موسیقی رو فقط میشه تو بهشت شنید و چقدر من ِ آلوده و ناپاک رو داره پاک میکنه. کی بود میگفت "موسیقی غذای روح است!" ؟ به نظرم حرف مزخرفیه. هر موسیقی ای نمیتونه با روح در ارتباط باشه. ولی موسیقی باخ انگار روحت رو شستشو میده. انگار روحت رفته زیر دوش آب گرم و داره خوشبو ترین شامپو ها رو به سرش میزنه و آب کشی میکنه. این موسیقی عین غسل کردن میمونه.
شازده چاییش رو از تو استکان کمر باریک آروم مینوشه و سبیل هاش رو با ظرافت خشک میکنه و میگه: "من موسیقی خودمون رو ترجیح میدم."
موسیقی خودمون؟ موسیقی خودتون؟
دخترک بهش چشم غره میره و میگه: "چاییت رو انقدر با سر و صدا نخور!"
با خودم فکر میکنم....مگه موسیقی به جایی تعلق داره؟ این مرزبندی ها از کی بوجود اومدند؟
موسیقی باخ متعلق به کجاست؟ آلمان؟ اروپا؟ غرب؟
نه! موسیقی باخ متعلق به قلبهاست. متعلق به آسمونه. متعلق به بهشته. متعلق به خداست انگار. چی میتونه این همه زیبایی، این همه پاکی، این همه عرفان، این همه صداقت، این همه رنگ و این همه بوی خوب رو یکجا با هم داشته باشه؟
موسیقی باخ رو نباید شنید! باید زندگی کرد؛ باید لمسش کرد، نازش کرد، بوسیدش، در آغوش گرفتش و باهاش تو رقصی آروم به نهایت عشق، به اوج عرفان، به بالاترین درجه از زیبایی رسید و از این زندانِ تن رها شد. باید.....
نه! نباید ازش حرف زد......
--------
* پارتیتا در ر مینور (ر مینور گام مورد علاقهء منه در ضمن! به راحتی میتونید با قطعه ای در ر مینور سرم رو کلاه بگذارید و از راه به درم کنید!)
** هشتک اسم شئیه که مدتیه همراه همیشگیم و یکی از بهترین دوستانم شده و از ۶ راس و ۸ وجه تشکیل شده و این خانوم گل گلاب بهم هدیه ش داد.