مطالعه می‌کنیم ۲۷

روزی از روزها، در نزدیکی عید میلاد مسیح، بی هیچ قصد قبلی و هیچ انگیزهء روشنی از مدرسه فرار کردم [...]. ماجرا اینگونه رخ داد: زنگ تفریح بود که کامیونی پر از زغال‌سنگ وارد حیاط شد، راننده در بستن در تاخیر کرد و من به معنی واقعی کلمه حس کردم که آن خلاء مرا به کام خود می‌کشد. در آغاز در کوچه‌های محله که هیچ چیز جالبی نداشت پرسه زدم. سپس راهی ایستگاه راه‌آهن شدم. هنگامی که از برابر یک قرارگاه پلیس می‌گذشتم، ناگهان متوجه شدم که کاری بس ناشایست و جبران ناپذیر کرده‌ام، جرمی مرتکب شده‌ام. از همه بدتر این بود که برای کارم هیچ توجیهی نداشتم. در نتیجه، دیگر نمی‌توانستم برگردم. بی‌شک به همان زودی به غیبت، به «فرار» من، پی برده بودند. در جوابشان چه می‌توانستم بگویم؟ چه دلیل قانع کننده‌ای می‌توانستم ارائه کنم؟ 
اندک پولی در جیب داشتم و طبعاً هیچ بغچه و چمدانی همراهم نبود. در اتاق زیر شیروانی یک مهمانخانهء کوچک در نزدیکی ایستگاه راه‌آهن ساکن شدم. سه روز تمام، سه روز پایان ناپذیر، سه روز سرشار از ملال و دلشوره را آنجا گذراندم. نمی‌دانستم چه کنم و از «آزادی» غیر منتظره‌ای که نصیبم شده بود چه بهره‌ای بگیرم.

------------

آشنایی با یک کشیش عجیب - اینیاتسیو سیلونه 
از کتاب خروج اضطراری ترجمهء مهدی سحابی - انتشارات دماوند - پاییز ۱۳۶۲


مطالعه می‌کنیم ۲۶

حالا که به این موضوع فکر می‌کنم، وسوسه می‌شوم با زبان سنتی عشق صحبت کنم. می‌خواهم از استعاره‌ی گرما بگویم، از سوختن و از این که در برابر احساس مقاومت ناپذیر شیفتگی همه‌ی موانع ذوب می‌شوند و از بین می‌روند. می‌دانم که ممکن است این واژه‌ها خیلی دهن پر کن به نظر برسند، اما مطمئنم که خیلی صحیح هستند. همه چیز برایم عوض شد و ناگهان معنی واژه‌هایی را که قبلاً اصلاً درک نمی‌کردم دریافتم. این موضوع بیشتر شبیه الهام بود و وقتی بالاخره توانستم آن را بفهمم، در عجب بودم که چطور توانسته‌ام این همه سال بدون فهمیدن این موضوع خیلی ساده زندگی کنم. منظورم بیش‌تر شناخت است تا احساسات، کشف این مطلب که دو نفر به وسیله‌ی احساس می‌توانند چیزی را به وجود آورند که بسیار قوی‌تر از توانایی آن‌ها به تنهایی است. فکر کنم این بینش مرا تغییر داد و در نتیجه باعث شد تا احساس انسانی بیش‌تری داشته باشم.

----

اتاق در بسته - پل اُستر - ترجمه‌ی شهرزاد لولاچی - نشر افق - ۱۸۰۰ تومان

مطالعه می‌کنیم 25

The neural pocesses underlying that which we call creativity have nothing to do with rationality. That is to say, if we look at how the brain generates creativity, we will see that it is not a rational process at all; creativity is not born out of reasoning

Musicophilia (tales of music and the brain) - Oliver Sacks - Picador 

مطالعه می‌کنیم ۲۴

شوهرش از آن آدم‌هایی است که در پیش روی‌ِ جهان هنرمند به شمار می‌رود، یعنی از آن کسانی که تحت شرایطی جا می‌زنند: شوهرش ساعت‌ها درباره‌ی جوانی بر باد رفته‌اش، که احتمالاً جنگ باعث و بانی‌ ِ آن بوده، شکوه می‌کرد: او می‌گفت "ما را فریب دادند، در بهترین سال‌های زندگی‌مان، حد فاصل بیست تا بیست و هشت سالگی، ما را فریب دادند، و این جوانی بربادرفته را به خدمت می‌گیرد تا بهانه‌ای باشد برای کارهای بی معنی ِ بسیار، که همسرش نه تنها رفتار ِ او را نادیده می‌گیرد، بلکه زمینه‌ای هم برایش مهیا می‌کند: او نقاشی می‌کند، نقشه‌ی ساختمانی می‌کشد، آهنگ می‌سازد ... و هیچ کدام آن‌ها را، به تصور ِ من، درست انجام نمی‌دهد، ولی با این کارها هرازگاهی پولی در می‌آورد.
<...>
ظاهراً یک مرد لازم نیست لایق و موفق باشد تا چنین زنی که هنوز هم تمجیدش می‌کنم، عاشقش باشد. شوهرش اغلب مختصر پولی از من قرض می‌کند، تا به یکی از کافه‌های هنرمندان برود و با آن کراوات کج و کوله و موهای شانه نکرده خودش را مهم جلوه بدهد و یک بطر کنیاک سر بکشد
<...>

----------

نانِ سال‌های سپری شده - هانریش بُل - جاهد جهانشاهی - نشر دیگر

مطالعه می‌کنیم ۲۳

جایی در کوه‌های آلپ فرانسه، یک مرد اسکی‌باز بیست یا بیست و پنج سال پیش گم شد.  ظاهراً زیر بهمن مدفون شده بود و جسدش هرگز پیدا نشد. پسرش که در آن هنگام کودک بود، بزرگ شد، اسکی را آموخت و سال گذشته، روزی به اسکی رفت. از جایی که پدرش در آن گم شده بود فاصله‌ی زیادی نداشت، ولی خودش این را نمی‌دانست. به خاطر جابه‌جایی کامل و مداوم یخ‌ها طی آن سال‌ها، دامنه‌ی کوه حالا کاملاً با گذشته فرق داشت. پسر که در دل آن کوه‌ها تنها بود و کیلومترها با بقیه‌ی آدم‌ها فاصله داشت، بر حسب تصادف جسدی را یافت؛ جسد یک مرد که چنان تر و تازه مانده بود که انگار در حالت اغما به سر می‌برد. لازم به گفتن نیست که مرد جوان برای وارسی جسد خم شد. در حالی که به چهره‌ی جسد نگاه می‌کرد وحشت سراپای وجودش را فرا گرفت، چون خیال کرد صورت خودش را می‌بیند. آن‌طور که در مقاله نوشته بودند، جوان در حالی که از ترس می‌لرزید، جسد را که کاملاً یخ زده بود و به نظر می‌آمد کسی است که در آن سوی پنجره‌ای ایستاده است با دقت بیش‌تری بررسی کرد و دید که پدرش جسد است. جسد مرد هنوز جوان بود، حتی جوان‌تر از سن فعلی پسرش، و آبی* احساس کرد که چیزی با ابهت و مخوف در آن نهفته است. مسن‌تر بودن از پدر عجیب و ترسناک است و این موضوع آبی را چنان متٱثر کرد که در حال خواندن نزدیک بود گریه کند.

--------

ارواح - پل اُستر - ترجمه‌ی خجسته کیهان - نشر افق - ۱۲۵۰ تومان

* آبی اسم یکی از شخصیت‌های این داستان است. در واقع تمام شخصیت‌های این رمان با رنگ‌هایی مثل آبی، سیاه، سفید و ... مشخص می‌شوند.

مطالعه می‌کنیم ۲۲

زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یک طرفش گذشته است و آن‌قدر می‌رود و می‌رود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می‌رسد به تاریکی. خُب همه این‌جوری راضی شده‌ایم و داریم زندگی‌مان را می‌کنیم.
بعضی وقت‌ها می‌بینی یکی از ما از این خط‌ها خارج می‌شویم. پای‌مان سُر می‌خورد این‌ور خط که می‌شود گذشته، یا یک قدم آن‌طرف خط به آینده می‌رویم.
(...)
همیشه همین‌طور بوده. بشر خواسته جوابی برای سؤالاتش پیدا کند. وقتی هم این‌کار ممکن نبوده، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند. در واقع خودش را توجیه کند. دلیلش واضح است. وقتی به نقطه‌ای می‌رسیم که توان درک هستی را نداریم، هول برمان می‌دارد. در برهوتی تاریک و بی‌انتها دنبال نور می‌گردیم و دست آخر، حتا اگر شده نوری ضعیف برای خودمان درست می‌کنیم و نفسی به آسودگی می‌کشیم و برمی‌گردیم سر زندگی خودمان.

----------

دو قدم این‌ور خط - احمد پوری - نشر چشمه - ۳۵۰۰ تومان

مطالعه می‌کنیم ۲۱

آن پرده بدجوری مرا به هم ریخت. تازه فهمیدم لبحند پیروزمندانهء کسانی که ملاقات حضوری داشتند برای چه بود. به خودم دشنام دادم که چرا از قاضی درخواست ملاقات حضوری نکرده بودم. فکر می‌کردم من تحمل این گونه محو شدن تو را نخواهم داشت. به مسوولان التماس کردم که باید ملاقات ما حضوری باشد و آنان می‌گفتند باید از قبل از قاضی تقاضا می‌کردید.
آن قدر اصرار کردم تا مجبور شدند نامه مربوط به ملاقات را آوردند و نشان دادند. رویش نوشته شده بود: "ملاقات کابینی!" و دوباره زمان دور دیگری از ملاقات های کابینی به سر آمد و بار دیگر آن پردهء زشت و وحشتناک انسان‌هایی را  محو کرد.
بی تاب بودم. دخترک جوان می‌خواست مرا آرام کند، گفت: "شاید این بار نوبت شما باشد!"
باز هم نوبت ما نبود. اما این بار متوجه موضوع دیگری شدم. تازه فهمیدم که آن پرده وحشتناک که پایین می‌آید، چه شوقی در چشمان کسانی که منتظر هستند، موج می‌زند. شوق این که این بار نوبت آنان است.

نمی‌دانی چه صحنهء عجیبی بود:
پرده پس از چند دقیقه به همان آرامی بالا رفت. از آن طرف شیشه، سرهایی خم شدند و چشمانی به جستجوی عزیزان خود دویدند. این طرف، عده‌ای با دیدن عزیزانشان از جای برجهیدند و به طرف کابین‌‌ها دویدند. ملاقات کننده های دور قبل که چند دقیقه پیش‌تر، آن پردهء وحشتناک، عزیزشان را از جلوی چشم‌شان محو کرده بود، هنوز مسخ شده در فضای کابین ایستاده بودند. ملاقات کننده‌های جدید با فشار تنه، قبلی‌ها را از کابین بیرون می‌راندند و آنان قبل از این که لَخت و سنگین دور شوند، نگاهی با حسرت به آن سوی شیشه و به جای خالی عزیزشان که حالا غریبه‌ای با صورت خندان پر کرده بود، می‌انداختند.

-----------

شنبه‌های راه راه و ثانیه‌های سربی - لیلی فرهادپور - انتشارات روشنگران و مطالعات زنان - ۲۰۰۰ تومان

مطالعه می‌کنیم ۲۰

در وجود همهء ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه می‌دهد. شاید تنها در مواقع خاصی است که از سن خود آگاه می‌شویم و بیشتر اوقات بدون سن هستیم.

جاودانگی - میلان کوندرا - ترجمه حشمت‌الله کامرانی - نشر تنویر

----------------

دوباره این کتاب بی نظیر رو دست گرفتم و می‌خوام آروم آروم بخونمش. شاید تا اطلاع ثانوی یکشنبه‌ها فقط تکه تکه هایی از این کتاب که به نظرم زیبا و قابل تامل میان رو بنویسم.

مطالعه می‌کنیم 19

اسمی که بر کسی دانسته نیست "اسم اعظم" است که اگر کسی آن را به زبان آورد، هر چه بخواهد برآورده می‌شود. برای دستیابی به اسم اعظم راه‌های زیادی توصیه شده‌است که از آن جمله خواندن کلمات قرآن از سر و ته می‌باشد. یعنی خواندن اولین کلمهء قرآن و آخرین آن سپس دومین و الاآخر.  [...]

برخی از شعرا و عالمان علوم غریبه از جمله شیخ بهایی برای دستیابی به اسم اعظم سر نخ هایی داده‌اند. شیخ بهایی مدعی است که در ۷۱ سالگی موفق به کشف اسم اعظم شده و چگونگی ان را ضمن شعری توضیح داده‌است، که چند بیت آن را در زیر می‌آورم:

سال هفتاد و یک عمرم چو رسید              فکر من پرده از این رمز درید

و پس از چگونگی دست‌یابی چنین ادامه می‌دهد:

عددش با سُوُر قرآنی                            متساوی‌است اگر می‌دانی
ظا بود آخر و شش حرف در او                 گوش دل باز کنی گر نیکو
عدد و بنیه‌اش هفتاد است                    این هم از قاعده استاد است
هشت حرف است به ترتیب نظام            بسط حرفیش چهل گشته مدام
لفظیش نوزده از روی جَمَل                    هست چون مدخل باسط بعمل
دومیش میم و چهارم لام است              سیمش شهره در این ایام است
از سه جا مصدر اسمش ذال است          در سرایه از انفال است
اولش هفده و آخر سین است                متصل در وسط یاسین است

-------------

طلسم / گرافیک سنتی ایران - پرویز تناولی - نشر بن‌گاه ۱۱۰،۰۰۰ ریال

پی نوشت تبلیغاتی: بیست سال بعد... به روز شد! فکرش رو می‌کنید مهروش بیست سال بعد چه چیزی می‌نویسه؟

مطالعه می‌کنیم 18

می‌گویم:‌ "می‌گن وقتی من دو یا سه ماهه بودم، ورزای پیرمون که عاشق جویدن پارچه و جلای کهنه بوده می‌آد من رو از در خونهء حصیریمون که سر مزرعه زده بودیم، بر می‌داره و با خودش به مزرعه می‌بره. از اون طرف سگ زردمون که از گاوه باهوش تر بوده و می‌دونسته میون اون جل های چرک و کثیف یه بچهء قنداقی زردنبوی لاغر هست، شروع می‌کنه به پارس کردن و سر می‌ذاره دنبال آقا گاوه. گاوه هر چند لحظه یک بار من رو زمین می‌ذاشته و تکه‌ای از جل های پیچیده به بدنم را پاره می‌کرده و شروع می‌کرده به جویدن. سگ که حقیقتاً سگ وفاداری بوده خودش رو می‌ندازه جلو شاخ های گاو ِ بی عقل و اون رو به مبارزه می‌طلبه. شما هیچ وقت جنگ گاو و سگ دیدین؟ من دیدم، گاو حمله می‌کنه و سگ جاخالی می‌ده، خلاصه من محصول مبارزهء یک گاو پیر بی عقل و یک سگ زرد باوفا هستم، و تنها خدا می‌دونه به چه دلیل در آن جنگ و جدال، پا یا دست آقا گاوه روی من نیومده."
دکتر می‌گوید:‌"شما قصه گوی خوبی هستین."
می‌گویم: "قصه نبود."
می‌گوید: "به هر حال ربطش رو به قضیهء بد اومدن یا خوش اومدن از بچه نفهمیدم."
می‌گویم: "راستشو بخواین خودمم نمی‌دونم، ولی یه جورایی فکر می‌کنم چرا باید آدم بچه‌ای رو سر به دنیا بده و بعد اون رو بندازه زیر دست و پای گاوها، حالا ورزای پیر نبود یه گاو دیگه."

---------

خاله‌بازی - بلقیس سلیمانی - انتشارات ققنوس - ۱۳۸۷ - ۳۵۰۰ تومان

 

پ.ن: کمی با موسیقی با مطلی دربارهء موسیقی علیزاده در دههء شصت به روز شد!

مطالعه می کنیم 17

هر وقت که موقع رفتن به مهدکودک از نهر آب رد می‌شدیم تو به تکاپو می‌افتادی و سنگی چیزی در آب می‌انداختی. یک بار یک بطری آب میوه‌ی خالی پیدا کردی و آن را هم در نهر آب انداختی و من هیچ‌گاه حتی یک بار هم سعی نکردم که مانع این کارهایت بشوم و تو در این لحظه‌ها اجازه داشتی که هر کاری را که دلت می‌خواست بکنی. وقتی به مهدکودک می‌رسیدیم در بیش‌تر اوقات پیش از خداحافظی با من، با عجله به طرف بقیه‌ی بچه ها می‌دویدی و چنان عجله داشتی که آدم فکر می‌کرد این تو هستی که زمان کمی برایت باقی مانده نه من؛ و این تصور غیرعادی و عجیبی است که اغلب به نظر می‌رسد افراد پیر وقت بیش‌تری دارند تا بچه‌ها که یک عمر زندگی در پیش رویشان است.

دختر پرتقالی - یوستاین گاردر - ترجمه‌ی مهوش خرمی‌پور - کتابسرای تندیس - ۲۵۰۰ تومان

----------------------

پی نوشت بی ربط: اندرونی به روز شد.
پی نوشت بی ربط تر: کمی با موسیقی با مطلبی دربارهء موسیقی فیلم آواز گنجشک ها به روز شد.

مطالعه می کنیم 16

ده روز کمتر از یک سال گذشته است. یادت که هست؟ با بچه ها جمع شده بودیم خانه ی ما، مثل همه ی سالهایی که بودی و بچه ها هم بودند. قصه از این جا شدوع شد. یا شاید از سه سال قبل از آن شب و از جلسه های توی دانشگاه و حرف های تو از مارکس و هگل و شرودینگر و همه ی آنهایی که برای منی که فقط افلاتون و ارسطو خوانده بودم، فقط یک اسم بودند و تو حرف های شان را از بر بودی. این فقط اول قصه بود که تو شیفتگی های من را به حساب کنجکاوی ام بگذاری و من سکوت تو را به حساب بی اعتنایی ات، و البته این ها همه بهانه بود و آخر ِ قصه را نه تو می دانستی، و نه من.

امشب دلم می خواست تمام کوچه های دروس را تا بالای احتشامیه - خلاف جهتِ آب جوی ها - قدم بزنم و یک نفر برایم تعریف کند که چطور "قیاس" می تواند مفهوم پیدا کند در یک دنیای افلاتونی. و فکر کنم به کلمه ی دل تنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی را ندارد و قشنگ ترین اتفاق بدِ دنیاست. چه حس بی کلامی است دل تنگی! پر است از سکوت که انگار ...

از داستان "ماه امشب در می زند" - مرگ بازی - پدرام رضایی زاده - نشر چشمه - ۱۴۰۰ تومان.

------------------

پ.ن: تاکید ها از من است.

پ.ن ۲: معمولاً برای کتابخوانی ها، هیچ یادداشتی نمیذارم ولی این بار دوست دارم این رو بنویسم که یکی از بی نظیرترین کتابهایی بود که تو زندگی ام خوندم. در واقع مدتها بود که مجموعهء داستان کوتاه اصولاً نمیخوندم چون کم پیش میومد کتابی باشه که تمام داستان های کوتاهش خوندنی و جذاب باشند. ولی مرگ بازی واقعاً کتاب تاثیرگذار و زیبایی بود.

پ.ن ۳: مطلب کلوپ مشتریان نشر چشمه دربارهء مرگ بازی (+)

مطالعه می کنیم 15

نوآموزان همچنین معمولاً می پرسند: "در چه مدت زمانی به کمربند سیاه می رسیم؟" پاسخ می دهم: "تا زمانی که این پرسش برای شما مطرح باشد، هرگز به کمربند سیاه نمی رسید." وابستگی به هدفی محدود، تمرکز را بر باد می دهد و به محلی می برد که جای آن نیست. تنها راهِ حرکت در طریقت ذنِ گیتار، آن است که همه ی سرمایه را همین جا بگذاریم، در همین قدم، درست در زمان حال.

آری در مدرسه های دیگر، شاگرد از یک کمربند به دیگری ترقی می کند، لیکن در ذنِ گیتار وضع به نحو دیگری است. اینجا همه همیشه یک کمربند دریافت می کنند: کمربند سفید! آن کس که در غم اتلاف وقت و تلاشش نیست، یک روز پی می برد که کمربند سفیدش دیگر آن قدر ساییده و لکه دار شده، که عملاً به کمربند سیاه مبدل شده است! چنین کسانی آن روز به کمربند سیاه می رسند.

--------

ذن و موسیقی - فیلیپ تُشی سودو - برگردان آرش آیتی - انتشارات کاروان - ۲۵۰۰ تومان

مطالعه می کنیم 14

تمایل به شرقی شدن و فاصله گرفتن از روحیهء خشک و بی عطوفت رمی از زمان قبل از سزار، از میانهء قرن دوم میلاد در رم شروع شده شده بود ولی در زمان سزار (تولد ۱۰۰ کشته ۴۴ ق م) با تمام معنا ظهور کرد. مظاهر آن یکی انتخاب لقب "سزار" بود که خود از دو لغت ایرانی تشکیل شده است "کِی" و "سَر" که "سرشاه" یا شاه شاهان معنی می دهد و ما امروز به جای "کیسر"، قیصر می نویسیم. دیگر تغییر و تصحیح تقویم رمی به وسیلهء منجّم و ریاضیدان مصری به نام زُزیگنس که این تقویم امروزه در اروپا به نام تقویم "یولیانی" معروف است، و کوشش در تغییر نظام جمهوری به سلطنت بود که برای رم بسیار گران تمام شد.

فرهنگ غرب و چالش های آن - مرتضی رُهبانی - نشر ثالث - قیمت ۵۰۰۰ تومان

مطالعه می کنیم 13

"آخ نه، اتوبان نه، مومو، اتوبان نه، اتوبان برای گذشتنه، این جا چیزی برای دیدن وجود نداره. این جا برای احمق ها خوبه که می خوان خیلی سریع از یک نقطه به نقطهء دیگه برن. ما برای درس هندسه این جا نیومده ایم، خدا نکرده داریم سفر می کنیم، جاده های فرعی و قشنگو پیدا کن که همهء چیزهای دیدنیشونو به ما نشون میدن."
"خودتون که پشت فرمون نیستین، مسیو ابراهیم، گفتنش راحته."
"گوش کن مومو، اگه نمی خوای چیزی ببینی مثل آدمای دیگه، با هواپیما سفر کن."
"اینا فقیرن، مسیو ابراهیم؟"
"آره، این جا آلبانیه."
"این جا چی؟"
ترمز کن. این بو رو می شنفی؟ این جا بوی خوشبختی می آد، این جا یونانه، آدما هشیارن. اینا وقت دارن که موقع رد شدن به ما نگاه کنن. اینا نفس عمیق می کشن."

مسیو ابراهیم - اریک امانوئل اشمیت - ترجمهء عباس معروفی، وحید مقدم - آفرینگان ۱۳۸۴ - ۶۰۰ تومان

مطالعه می کنیم 12

پالسترینا حدود ۹۳ مس*، یا بیشتر نوشت که بسیاری از آنها کاملاً جدید هستند. این موضوع به خصوص پس از آن درگیری مختصر با شورای تر ِنت و تلاش کلیسای کاتولیک برای حذف شادی و نشاط از موسیقی، جالب توجه است.
ظاهراً مقامات کلیسا از کشف این موضوع بسیار عصبانی بودند که آهنگسازان از معادل های قرن شانزدهمی ِ ۴۰ ترانهء پر فروش، در نگارش موسیقی مقدس ایشان استفاده می کرده اند. برخی روحانیون غیور تر می خواستند موسیقی پلی فون** را به طور کامل قدغن کنند و به آواز های مونوفون**  [ ... ] بازگردند. (مضحک است که همیشه کسی هست که می خواهد به اصول بازگردد. بعضی چیزها هیچ وقت تغییر نمی کنند.)

*مس به معنای نماز است و در واقع فرمی از موسیقی نیز هست که بر روی متن نماز کلیسا نوشته می شود.
** پلی فون به معنای چند صدایی است و مونوفون به معنای تک صدایی است. البته اگر من مترجم بودم از واژه های پلی فونیک و مونوفونیک استفاده می کردم.

باقی قضایای تاریخ موسیقی - دیوید دبلیو باربر - ترجمه ی پیام روشن - انتشارات ماهور ۲۷۰۰ توامن

--------------

این کتاب که در واقع ادامهء کتابِ "باخ، بتههون و باقی بر و بچه ها" است، با دیدی طنزآمیز به مسائل مختلف در رابطه با تاریخ موسیقی غرب می پردازد که برای آن دسته از کسانی که تاریخ موسیقی غرب را نمی شناسند ولی دوست دارند کمی با آن آشنایی پیدا کنند بسیار مناسب است چرا که نه تنها چیزی که می خواهند یاد بگیرند را یاد می گیرند که از اول تا آخر کتاب آنقدر می خندند که گاهی اصل موضوع را به طور موقت فراموش می کنند.
به آن دسته از دوستانی که موسیقی غرب را خیلی خوب هم می شناسند، خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم چون علاوه بر مرور مسائلی که می دانند با یک سری مسائل زرد و بامزه هم آشنا می شوند و در عین حال احتمالاً خنده ای وارد کتابخوانی شان می شود.

پ.ن: چقدر مودب شدم من در ضمن!

مطالعه می کنیم 11

"خرده جنایت های زناشوهری"، مجموعه داستان های کوتاه، بهتره بگم مجموعه داستان های کوتاه مزخرف، بسکه نظریه هاش بدبینانه است. تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی می کنم. چرا؟ برای اینکه از همون اول، تنها چیزی که باعث می شه یک زن و مرد با هم باشن، خشونته، این کششی که اونا رو به جون هم می اندازه، که بدنشونو به هم می چسبونه، ضربه هایی که با آه و ناله و عرق و داد و بیداد توأمه، این نبردی که با تموم شدن نیرشون خاتمه می گیره، این آتش بسی که اسمشو لذت می ذارن همه اش خشونته. حالا اگه این دو قاتل خشونتشونو ادامه بدن و ترک مخامصه کنن و با هم ازدواج کنن، با هم متحد میشن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حق و حقوق و مزایا می کنن، ثمره ی کُشتیشون یعنی بچه هاشونو به رخ جامعه می کشن تا سکوت و احترام بقیه رو کسب کنن. دیگه شاهکاری می شه از کلاهبرداری! دو تا دشمن با هم سازش می کنن تا تحت عنوان خانواده پدر همه رو در آرن. خانواده! این دیگه حد اعلای کلاهبرداریشونه! حالا که هم آغوشی وحشیانه و پر لذتشونو به عنوان خدمت به جامعه جا زدن، دیگه هر کاری می تونن بکنن: به اسم تعلیم و تربیت به بچه هاشون اردنگی و تو سری بزنن و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنن و حماقت و سر و صداشون رو به همه تحمیل کنن. خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوع دوستی... بعد قاتل ها پیر میشن و بچه هاشون میرن تا زوج های قاتل دیگه ای بسازن. این بار این درنده های پیر که دیگه نمی دونن چطوری خشنتشونو خالی کنن، به جون هم می افتن، درست مثل اوایل آشنایی شون، با این تفاوت که از ضربه های دیگه ای به جای پایین تنه استفاده می کنن. دیگه ضربه ها کاری تر و ماهر ترن. تو این نبرد هر کاری مجازه: مریضی، کری، بی تفاوتی، خرفتی. اونی پیروز می شه که بیشتر عمر کنه. آره اینه زندگی زناشویی، شرکتی که اولش پدر مردمو در می آره بعدش پدر همدیگه رو. یک راه دور و درازیه به طرف مرگ با جنازه هایی که به جا می ذاره. یک زوج جوان می خواد از شر بقیه راحت شه تا با هم تنها بمونن. وقتی پیر شدن هر کدوم می خوان از شر اون یکی خلاص شن. وقتی یه زن و مرد را سر سفره ی عقد می بینین هیچ وقت از خودتون می پرسین کدومشون قراره قاتل اون یکی بشه؟

خرده جنایت های زناشوهری - اریک امانوئل اشمیت - شهلا حائری - نشر قطره - ۱۲۰۰۰ ریال

مطالعه می کنیم 10

او سخت کار می کرد چون می خواست تا حد ممکن پول بیشتری به دست بیاورد. کار ابزاری بود برای رسیدن به یک هدف: پول. اما این هدف هم نمی توانست به او لذت بدهد. (...)
او تمام عمرش رویای میلیونر شدن داشت. آرزویش این بود که ثروتمندترین مرد جهان شود. آن چیزی که می خواست بیش از خود پول، چیزی بود که پول نماینده اش بود: نه فقط موفقیت در چشم همهء دنیا، بلکه راهی برای از دسترس خارج کردن خودش. پول داشتن معنایی بیشتر از قدرت خرید دارد: یعنی آن که دنیا لزوماً هرگز نمی تواند تاثیری روی تان داشته باشد. پس پول یعنی حفاظت، نه لذت. برای اویی که در کودکی اش پولی نداشت و در نتیجه در برابر هوا و هوس های دنیا آسیب پذیر بود، مفهوم رفاه برابر بود با تصور فرار: از صدمه، از رنج، از قربانی بودن. آن چه او می خواست بخرد نه خوشبختی، بلکه صرفاً نبودِ بدبختی بود. پول دوای همهء دردها بود، عینیت بخش عمیق ترین و توصیف ناپذیر ترین امیال او به عنوان یک انسان بود. او نمی خواست که خرجش کند، می خواست داشته باشدش، می خواست بداند که آن را دارد. پس پول اکسیر نبود، پادزهر بود: شیشه ی کوچک دارویی بود که وقتی می خواهید به جنگل بروید توی جیب تان می گذارید، فقط محض امکان گزیده شدن تان به نیش ِ ماری سمّی
.

اختراع انزوا - پرتره ی مردی نامرئی / پل آستر - ترجمه بابک تبرایی - نشر افق ۴۵۰۰ تومان
تاکید ها (بُلد شدن واژه ها یا به قول آرتمیس کُپل شدنشون) از منه!

----------------

پی نوشت مربوط: با سپاس از کیوان عزیز برای معرفی این کتاب.

پی نوشت مربوط تر: شخصیتی که آقای نویسنده ازش مینویسه (پدرش) به شدت من رو یادِ کسی میندازه که جزء اون ۵-۶ نفریه که میخوام سر به تنشون نباشه و بدترین بلاهای ممکن سرشون بیاد و هرچه زود تر ریق رحمت رو سر بکشند و برن ته جهنم.

پی نوشت نا مربوط: چند روزیه کارم شده مدام گوش دادن به موسیقی فیلم "Requiem for a Dream". در حدی غیرقابل وصف از این موسیقی لذت میبرم و تعجب هم میکنم. چون این موسیقی به شدت اعصاب خورد کن و روی نرو هست. نه اینکه کلاً از موسیقی اعصاب خورد کن بدم بیاد ها... ولی تا حالا نشده بود این شکلی پشت سر هم بشینم به گوش کردنِ این تیپ موسیقی.

پی نوشت نامربوط تر: خُل شدم.... لابد!

مطالعه می کنیم 9

مردم و حاکمیت "امنیت اجتماعی" به معنی وسیع کلمه را، با نظمیه، امنیه، کلانتری، دادگاههای کیفری، زندان، شکنجه و کشتار عوضی گرفته اند. مردم از آن جهت در اشتباه اند که هر بار که می خواهند از "نا امنی اجتماعی" خلاصی یابند و بر آن بشورند، ابتدا به اینها حمله ور می شوند، در حالی که اینها خود معلول عوامل اجتماعی اند. حاکمیت نیز از آن جهت در اشتباه است که می خواهد با این وسایل امنیت برقرار کند. آنچه تاریخ گذشتهء ما گواهی می دهد، نه آن موفق شده است و نه این.

-----------

جامعه شناسی نخبه کشی - علی رضاقلی - نشر نی ۲۴۰۰ تومان

مطالعه می کنیم 8

شما در جامعه ای زندگی می کنید که کلمه ی نمی دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه ی دیگری به گوشتان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از اینکه بدانند که نمی دانند به دنبال دانستن خواهند رفت... مگر ممکن است؟
ظریفی از دوستان تعریف می کرد از بسیاری از آدم های تحصیل کرده دور و برم پرسیدم که جزایر لانگرهانس۱ کجاست؟ گفت باور کردنی نبود آنهایی که می دانستند که می گفتند ولی باقی به جز یکی دو نفر که گفتند نمی دانیم همه سعی کردند از اقیانوس اطلس گرفته تا مدیترانه و دریای مانش این جزایر را یک جایی بگنجانند.
۱ جزایر لانگرهانس اصلاً در دریایی وجود ندارند و جزء اعضاء ترشحی لوزالمعده است.

----------

- چرا درمانده ایم؟ جامعه شناسی خودمانی - حسن نراقی - نشر اختران - ۱۳۰۰ تومان

 

پ.ن: خوندنِ این کتاب رو به نژادپرستانی که ایرانیان رو بالاترین و بهترین و گُل ترین و پاک ترین و باهوش ترین و بافرهنگ ترین ملت روی زمین و زیر زمین و روی مریخ و ماه و کهکشان راه شیری و ... میدونند به هیچ وجه توصیه نمیکنم!
هر وقت به این نتیجه رسیدید که عرب سوسمارخور نیست و تُرک رو خر به حساب نیاوردید و افغانی رو تو فحش هاتون به کار نبردید، این آمادگی رو دارید که بشینید و این کتاب رو بخونید؛ در غیر اینصورت من هیچ مسئولیتی رو در قبال کهیر ها و سکته های احتمالی نمیپذیرم!
شنیدنِ یه سری از واقعیت ها خیلی سخته و برای شنیدنشون باید تعصب ها رو گذاشت کنار.

مطالعه می کنیم 7

هیچ جا مثل برلین آدم را به یاد جنگ نمی انداخت. از کندی بدم می آمد، خروشف را هم فقط به یک علت تحمل می کردم که اولین و شاید مهم ترین ضربه را به پیکر استالینیسم وارد کرده بود. جالب این بود که هر گروهی ما را وابسته به گروه مقابل می دانست. مدتی فکر می کردیم دارای طرز تفکری هستیم که هیچ کس قبول ندارد. شاید هم این طور بود، اما در عمل هیچ چیز نبودیم. مدتها طول کشید تا فهمیدیم به قول احمدی "بی خط های افراطی" بودیم. و مدت بیشتری طول کشید تا توانستم از آن درخت تنومند که نیچه یاد کرده خودم را بالاتر از جنگل بکشم و ببینم ما را جز با دورو بری ها با کسی کاری نیست. بهرام که معمولاً در جمع ما نبود ما را از پشت شیشه ی کافه شناخت، وارد شد و گفت، نگران نباشید هیچ خبری نمی شود. جنگ جهانی سوم، جنگ نفت است و از خلیج فارس شروع می شود. این را گفت و رفت. حرفی که زد مقداری از حقیقت را با خود داشت ولی مقدار خیلی کمی. من از بالای آن درخت افق دنیا را دیده بودم؛ موضوع دیگر جنگ اول و دوم و سوم نبود. جهان به جنگ ابدی احتیاج داشت و الان در آن جنگ ابدی هستیم.
------------
همه ی آن سالهای بی خاطره - علیرضا مشایخی - چاپ و نشر آرویج - ۲۲۰۰۰ ریال


از اونجایی که توی این دو هفته دو بار این کتاب رو خوندم، این هفته رو هم به همین کتاب اختصاص دادم.

مطالعه می کنیم 6

چقدر غمگینم که ویتگنشتاین را نمی بینم که به او بگویم هاینه پیش از او گفته بود: "بیان ناگفتنی ها به عهدهء موسیقی است". غمگینم که هدایت را نمی بینم که برایش بگویم که زندگی را از من بیشتر دوست می داشت. غمگینم که حافظ را نمی بینم که از او درباره ی لحظه ای بپرسم که "جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها". من براستی غمگینم. تمام آن لحظاتی که دست را برای دریافت کمک دراز کردم، دست در خالی فضا گم شد، چرا نبودم تا آرام جان سعدی را ببینم که همراه کاروان می رفت و چرا سعدی نبود که نگذارد سلطان و شهرزاد در کویر به سنگ تبدیل شوند.

حسرت رهایم نمی کرد. روزی را به یاد آوردم که برای اولین بار الیزابت را به قصد عزیمت به آلمان به فرودگاه می بردم. برایم گفت صبح همان روز جغدی را روی بید مجنون دیده بود که کلاغ ها دوره اش کرده بودند، اذیتش می کردند و او بی دفاع و بی حرکت و فقط در حسرت، گویی به آخر دنیا نگاه می کرد. او توان دفاع از خود را نداشت. او چیزی نمی دید. بوف در روز نمی بیند، کور است. آیا به سرنوشت یکی از دوستانم دچار شده بودم؟

-----------

همه ی آن سالهای بی خاطره - علیرضا مشایخی - چاپ و نشر آرویج - ۲۲۰۰۰ ریال

مطالعه می کنیم 5

بیب [...] گفت: "پدر، ببخشین، نمی خوام فضل فروشی کنم، ولی شما - و همه ی همنسلاتون - گاهی در مورد جنگ آخر همچین حرف میزنین که انگار بازیِ زشت و کثافتی بوده که جامعه با اون مردا رو از پسربچه ها سوا می کرده.نمی خوام از این حرفای خسته کننده بزنم، ولی شماهایی که تو جنگ آخر بوده ین همه تون می گین جنگ چیز وحشتناکیه، ولی - نمی دونم - به نظرم همه تون چون تو اون جنگ بوده ین یه جورایی احساس ِ برتری می کنین. به نظرم تو آلمانم مردایی که تو جنگِ آخر بوده ن همین حرفا رو می زده ن و همین طوری فکر می کرده ن، واسه همین تا هیتلر این جنگو راه انداخت، نسل ِ جَوونِ آلمان سه شماره راه افتادن تا به همه ثابت کنن از پدراشون دست کمی ندارن یا اصلاً از اونا بهترن."
[...]
"من خودم به این جنگ اعتقاد دارم. اگه نداشتم، می رفتم اردوگاهِ سربازای معترض به جنگ و اون قدر تبر می زدم تا جنگ تموم شه. من به کشتن نازیا و فاشیستا و ژاپنیا اعتقاد دارم، چون غیر از این راهِ دیگه ای به فکرم نمی رسه. اما از طرف دیگه واقعاً اعتقاد دارم وظیفه ی اخلاقی ِ همه ی مردایی که تو این جنگ بوده ن یا هستن اینه که وقتی جنگ تموم شد دهن شونو ببندن و دیگه اصلاً اسمِشَم نیارن. دیگه واقعاً وقتِشه بذاریم مُرده ها بی هیچ فخر و اعتباری بمیرن. خدا می دونه که بر عکسش تا حالا جواب نداده."
[...]
"ولی اگه ما برگردیم، آلمانیا برگردن، انگلیسیا برگردن، و ژاپنیا و فرانسویا و باقی مردای دیگه برگردن، و همگی از قهرمانا و سوسکا و سنگرای تک نفره و خون حرف بزنیم و بنویسیم و نقاشی کنیم و فیلم بسازیم، اونوقت باز نسلای آینده محکومن گیر ِ هیتلر های آینده بیُفتن. پسر بچه ها هیچ وقت یاد نگرفته ن جنگو تحقیر کنن و ازش بیزار باشن، یا به عکس ِ سربازا تو کتابای تاریخ بخندن. اگه به پسر بچه های آلمانی یاد داده بودن که خشونتو تحقیر و مسخره کنن، اون وقت هیتلر مجبور بود واسه این که خودی نشون بده بره یه غلطِ دیگه بکنه."


از داستان "روز آخر ِ مرخصی ِ آخر"
جی.دی. سلینجر
هفته ای یه بار آدمو نمیکُشه و داستان های دیگر
ترجمهء امید نیک فرجام
انتشارات نیلا
قیمت ۲۸۰۰۰ ریال

مطالعه میکنیم ... 4

کنولپ اسمی را که روی نزدیک ترین صلیب نوشته [شده] بودخواند و گفت:
"اسمش انگلبرت آوئر بود،بیش از شصت سال است. اما حالا زیر اسپرک آرمیده، که گل زیبایی است، و حالا آرام خوابیده است. خودم هم دوست دارم که هر وقت وقتش برسد گل اسپرک روی گورم باشد؛ ضمناً کمی از آن بر می دارم."
به او گفتم: "بهتر است چیز دیگری برداری؛ گل اسپرک زود پژمرده می شود."
اما با وجود این، ترکه ای از آن گل را چید و آن را به کلاهش زد، که کنار خودش روی علف ها رها کرده بود.
گفتم: "چه جای فوق العاده ساکتی است."
و او گفت: "بله، واقعاً. کاش کمی ساکت تر از این بود، که در آن صورت صدای اینهایی را که این زیر خوابیده اند می شنیدیم."
"آنها راکدند. آنها که حرف زدن را تمام کرده اند."
"ما از کجا می فهمیم؟ می گویند که مرگ یعنی خوابیدن؛ مگر وقتی که ما خوابیده ایم گهگاه در خواب حرف نمی زنیم؟ بعضی وقت ها حتی آواز هم می خوانیم."
"شاید تو این کار را می کنی."
"چرا؟ اگر من بمیرم صبر می کنم تا روز یکشنبه برسد که دخترها از خانه هایشان بیرون بیایند و گل های روی قبر ها را بچینند، و بعد من آواز خواندن را سر می دهم، ولی خیلی نرم و آهسته."
"مثلاً چه تصنیفی می خوانی؟"
"چه تصنیفی می خوانم؟ اوه، هر تصنیف قدیمی که شد."
روی زمین دراز کشید، چشم هایش را بست، و دیری نگذشت که با صدایی نرم، هموار، و بچگانه این آهنگ را خواند:
چون زیاد جوان بودم که مردم،
ای دوشیزگان زیبا رو، برایم بخوانید،
ندای خداحافظی.
¤
چون دوباره باز گردم،
چون دوباره بازگردم،
پسربچه یی زیبارو خواهم بود.

----------

کنولپ، سه خاطره - هرمان هسه - ترجمه عبدالحسین شریفیان - انتشارات اساطیر - ۶۵۰ تومان!

پ.ن: از ترجمهء این کتاب خیلی خوشم نیومد ولی به هر حال نوشتهء هسه است دیگر! چه میشه کرد؟!

مطالعه می کنیم ... 3

توی فاصله ای که از بار می رفتم به لابی کافه، راستش کمی خجالت کشیدم از این که دارم قهوه چی گری می کنم و برای این و آن؛ آب یا هر زهر مار دیگری می برم. حالا می خواهد کافی شاپ خودم باشد یا کافی شاپ نکبت یک آدم نکبت دیگر که هر چقدر دل خودش بخواهد توی [قهوه] تُرکِ تان شکر می ریزد و فکر می کند چون صاحب کافه است، حق دارد [قهوه] تُرکِ تان را آن قدر شیرین کند که خودش دوست دارد شیرین باشد.
واقعش؛ چون فرحناز آن جا نشسته بود، پیش خودم خجالت کشیدم و بغض راه گلویم را گرفت. وگرنه من باکم نیست که من باید چه کاره باشم اما چه کاره ام. کجا باید باشم اما کجا هستم. و خیلی وقت است که رسیده ام به این مطلب که از خیلی جهات؛ این که شکم آدم ها را پُر کنی، شرف دارد به آن که بخواهی توی مغز پوک شان چیزی را فرو کنی.
چون بابت آن که چیزی فرو میکنی توی شکم شان - حالا هر چه میخواهد باشد - پول خوبی بهت می دهند. اما بابت این که مغزشان را پر کنی؛ پهن هم بارَت نمی کنند. لابد؛ چون فکر می کنند به حدّ کافی
پُر هست و همین طوری هم، خیلی چیز حالی شان می شود که از سرشان هم زیاد است.

---------

کافه پیانو - فرهاد جعفری - نشر چشمه - 3600 تومان

مرتبط با نویسندهء این کتاب: وب-سایت گفتمگفت

مطالعه می کنیم ... 2

(...) نظمی که از بیرون تحمیل می شود، همیشه ناگزیر آبستن بی نظمی است. شما ممکن است ذهناً و منطقاً به این حقیقت برسید. اما آیا می توانید عملاً آن را به مرحلهء اجرا گذارید تا اینکه ذهنتان دیگر هیچ مقامی را اعم از مقام یک کتاب، معلم، زن، شوهر، والدین، دوست و یا جامعه به رسمیت نشناسد؟ از آنجا که ما همواره در قالب یک الگو یا فرمول خاص آن عمل کرده ایم، این قاعده یا فرمول برای ما ایدئولوژی و اتوریته شده است اما به محض اینکه ببینیم که صرف سوال "چگونه می توانم تغییر کنم"؟ به رسمیت شناختن یک مقام جدید را در خود حمل می کند، دیگر هرگز سر و کاری با اتوریته نخواهید داشت.

(...) اگر شما مرید و پیرو مقامی نباشید، احساس تنهایی می کنید، خوب تنها باشید. چرا ازتنها بودن دچار وحشت و هراس می شوید؟ آیا بدین علت نیست که در تنهایی شما با خودتان همانگونه که هستید مواجه می شوید، آیا بدین علت نیست که در تنهایی در می یابید که توخالی، گنگ، نادان، زشت، گناهکار، مضطرب، نازپرورده و دست دوم هستید؟ با حقیقت روبرو شوید، به آن نگاه کنید، از آن فرار نکنید، زیرا لحظه ای که فرار می کنید، لحظهء شروع ترس است.

----------

رهایی از دانستگی
کریشنا مورتی
ترجمه: مرسده لسانی
انتشارات بهنام؛ قیمت ۱۴۰۰ تومان

 

 

مطالعه می کنیم ... 1

نازی، وقتها گذشت و ما نگاه کردیم و از جنس تنهایی شدیم. درخت را که بلد شدیم حرف از یادمان رفت. خرد چند قدم بالاتر از لال شدن است. از خرد دست بشوییم و حرف بزنیم.(...) مثلاً از All Best که در پای نامهء خانم Hughes زندگی می کند و تنها همسایه اش آدم دور افتاده ای است به اسم Yours.
(...)
این جور وقتها من از خود زندگی پهن ترم و دستم به همهء ریگهای دنیا می رسد. این جور وقتها من ناهار را یک ساعت بعد از واقعیت می خورم.
معمولاً روی پله های جمعه می نشینم. و۴|۳ قناری را می شنوم. من برای زندگی، خودم را اندازه گرفته ام. یک پنجره و نیم طول خوشی های من است.

... در مورد ترجمه شعرها به زبان انگلیسی اما چیزهایی می پرسم:
۱-(...)
۲-(...)
۳-(...)
۴-دنیا چه جور جایی است؟
۵-وزن تنهایی من بیشتر است یا انتشارات Penguin؟
۶-آسمان لندن چند غلط دارد؟

- نامه ای از سهراب سپهری -
برگرفته از 
" ... هنوز در سفرم - شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری - به کوشش پریدخت سپهری - انتشارات فرزان - قیمت: 2800 تومان"

وبلاگ سیب و یک کم نیوتن

من کلاً از اينکه لينک يه متن بذارم تو وبلاگم خوشم نمياد!!!!اگه واقعاً يه متنی برام جالب باشه اصل متن رو با ذکز ماخذ ميذارم تو وبلاگ!فکر ميکنم که اين کار زحمت الکی به خواننده نده!
چند روزه که با وبلاگ سيب ويک کم نيوتن آشنا شدم که خوندنش رو به همه تون پيشنهاد ميکنم.الان هم چند روزه که همه اش بهش سر ميزنم ولی متن جديدی ننوشته و همه اش همون متن قبلی رو ميبينم و هر بار هم نميتونم که جتوی خودم رو بگيرم و دوباره ميشينم به خوندنش.......متنيه از پائولوكوئليو....... شايد شما هم خوشتون بياد.

                                                                   حباب!

جهنم

 

مردي،همين كه مُـــرد وارد مكان زيبايي شد.پيرمردي با لباس سفيد به او نزديك شد و گــــفت:"هر چه بخواهيد،در اختيارتان است:غذا، لذ ت ، شهوت ، باغهاي پر ميوه و سر سبز".

مرد هر كاري  را كه در دوران زندگي اش  دلش مي خواست  انجام داد. بعد از ماهها سراغ  پيرمرد سفيد پوش رفت  و گفت:"هر چه را كه  مي خواستم بدست اوردم . حالا دلم مي خواهد كار كنم تا مثمر  ثمر باشم ".

پيرمرد سفيد پوش گفت:" بسيار متاسفــم. اما اين عمل از دست من بر نمي آيد،اين جا كار نداريم".

مرد با آزردگي گفــت:"چــــه وحشتناك ! يعني بايد تمام ابديت را به كسالت بگذارنم !  ترجيح مي دهم به جــهــنــم بروم! "

پيرمرد سفيد پوش نزديك شد و ارام گفت:"مگر فكر مي كنيد كجـــائــيــد؟"

 

از كتاب‌"پدران،فرزندان،نوه ها"

 

 پائولوكوئليو