من کلاً از اينکه لينک يه متن بذارم تو وبلاگم خوشم نمياد!!!!اگه واقعاً يه متنی برام جالب باشه اصل متن رو با ذکز ماخذ ميذارم تو وبلاگ!فکر ميکنم که اين کار زحمت الکی به خواننده نده!
چند روزه که با وبلاگ سيب ويک کم نيوتن آشنا شدم که خوندنش رو به همه تون پيشنهاد ميکنم.الان هم چند روزه که همه اش بهش سر ميزنم ولی متن جديدی ننوشته و همه اش همون متن قبلی رو ميبينم و هر بار هم نميتونم که جتوی خودم رو بگيرم و دوباره ميشينم به خوندنش.......متنيه از پائولوكوئليو....... شايد شما هم خوشتون بياد.

                                                                   حباب!

جهنم

 

مردي،همين كه مُـــرد وارد مكان زيبايي شد.پيرمردي با لباس سفيد به او نزديك شد و گــــفت:"هر چه بخواهيد،در اختيارتان است:غذا، لذ ت ، شهوت ، باغهاي پر ميوه و سر سبز".

مرد هر كاري  را كه در دوران زندگي اش  دلش مي خواست  انجام داد. بعد از ماهها سراغ  پيرمرد سفيد پوش رفت  و گفت:"هر چه را كه  مي خواستم بدست اوردم . حالا دلم مي خواهد كار كنم تا مثمر  ثمر باشم ".

پيرمرد سفيد پوش گفت:" بسيار متاسفــم. اما اين عمل از دست من بر نمي آيد،اين جا كار نداريم".

مرد با آزردگي گفــت:"چــــه وحشتناك ! يعني بايد تمام ابديت را به كسالت بگذارنم !  ترجيح مي دهم به جــهــنــم بروم! "

پيرمرد سفيد پوش نزديك شد و ارام گفت:"مگر فكر مي كنيد كجـــائــيــد؟"

 

از كتاب‌"پدران،فرزندان،نوه ها"

 

 پائولوكوئليو