تاملات نابهنگام 5
در زندگی لحظه هایی هست که آنقدر جلو رفته ای که حس میکنی به عقب برگشته ای. چیزی که میخواهم بگویم اساساً ربطی به نظریهء ادوارد سعید ندارد، چون این حس کنونی ام فعلاً در فضای دیگری خودنمایی میکند.
گاهی اوقات حس میکنی به عقب برگشته ای، شاید هم درست باشد، یعنی انگار از دیدگاهی خاص و با زاویهء دیدی متفاوت با آنچه که در درونت حس میکنی حرکتی رو به عقب صورت گرفته باشد ولی پدیده ای که هر حرکتی را شاخص میکند این است که اساساً در فضایی دو بعدی حرکت نمیکنیم که بخواهیم رفتار و تصمیم هایمان را در آن چارچوب تحلیل کنیم. شاید بتر باشد به بُعدهای دیگری بیاندیشیم، بعد هایی که در آنها هر حرکتی لزوماً در فضای بستهء ذهنی نیست که شاید لازمهء درک درست از این تغییرات را باید از زوایای متفاوت و به خصوص از فضاها و بُعدهای متفاوتی بررسی کرد.
گاهی اوقات حس میکنی به عقب برگشته ای، شاید هم درست باشد، یعنی انگار از دیدگاهی خاص و با زاویهء دیدی متفاوت با آنچه که در درونت حس میکنی حرکتی رو به عقب صورت گرفته باشد ولی پدیده ای که هر حرکتی را شاخص میکند این است که اساساً در فضایی دو بعدی حرکت نمیکنیم که بخواهیم رفتار و تصمیم هایمان را در آن چارچوب تحلیل کنیم. شاید بتر باشد به بُعدهای دیگری بیاندیشیم، بعد هایی که در آنها هر حرکتی لزوماً در فضای بستهء ذهنی نیست که شاید لازمهء درک درست از این تغییرات را باید از زوایای متفاوت و به خصوص از فضاها و بُعدهای متفاوتی بررسی کرد.
مانند حرکتی که شاید در دید اول رو به عقب باشد، ولی اگر درست به آن نگاه کنیم رو به بالا هم هست. هر برگشتی لزوماً شکست نیست؛ لزوماً پیروزی هم نیست که شاید تنها یک حرکت باشد و بس.
دغدغهء این روزهای من تحیلی کردنِ تصمیم ها، رفتارها و حرکت هاست.

+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۴ ساعت 21:18 توسط امیر
|