همیشه بهترین کلاسها و کورس هایی که گذراندم مربوط به درسها و موارد ناشناخته ای بودند که حس می کردم بلدشان هستم و دوره کردنشان تنها وقت تلف کردن است و چیزی به دانسته هایم اضافه نمیکند. بدیِ داستان این است که وقتی با مواردی از این دست رو به رو می شوی تازه میفهمی چقدر نمیدانستی و دقیقا همین اراده به کشف و یادگیری چیزهای جدید باعث میشود حس کنی بهترین لحظه های عمر دانشجویی ات را میگذرانی.

بهترین کورسی که در این سالها اینجا گذرانده ام، تاریخ موسیقی قرون وسطی و رنسانس بود که تازه نشانم داد چقدر ریشه های آن چیزی که فکر میکردم به خوبی بلدش هستم (موسیقی غربی) را نمیشناسم و چقدر همه چیز با شناخت این ریشه ها مفهوم اصلی خود را پیدا میکند.

توی این چند هفتهء گذشته کورس دیگری به مجموعهء مورد علاقه هایم اضافه شده: تاریخ سینما. انگاری تازه دارم میفهمم سینما، واقعا چه بوده و چه هست و آن چیزی که تا الان فکر میکردم نسبتا خوب میشناسمش چقدر برایم ناشناخته بوده...
یعنی شاید تا ریشه های اصلی یک مقولهء درسی را درک نکنی و دلت خوش باشد به اینکه دیدن سطح کافی است، هیچوقت واقعیت آن پدیده را درنیافته ای.

پ.ن: از دانشگاه مینویسم و نمیتوانم نیم فاصله ها را درست کنم. بعدها که از خانهء جدید توانستم وارد اینترنت بشوم، درستش خواهم کرد.