امشب را به خاطر بسپارم؟
راستش هیچ کاری هنوز آماده نبود و من همچنان در دورهء طرح زدن و «فکر کردن به نوشتن» بودم نه خودِ «نوشتن». به شوخی گفتم سه ترانه روی سه شعر از هرمان هسه را آماده دارم که همان شب قرار شد این ترانهها در برنامهء کنسرت مربوط به دانشگاه گنجانده شود و من هنوز هم که هنوز است باور نمیکنم چطور اینگرید کارها را ندیده و نشنیده قبول کرد!!
اینگرید یکی از بچههای قدیمی دانشگاه ماست که سالها قبل وقتی من وارد دانشگاه شدم مشغول نوشتن تز دکترا بود و همزمان رهبری گروه کر دانشگاه را به عهده داشت (و دارد) و در آن سالها دانشجوی سالهای پایانی آهنگسازی هم بود که به گمانم دو سه سال قبل، از کنسرواتوار مانتوا بالاخره فارغ التحصیل شد. یک دختر انرژیک در حد حسادت کردن طوری که اگر نصف زمانی که او برای کارهایش اختصاص میداد را من برای کارهای مفید زندگیام استفاده میکردم خیلی چیزها فرق میکرد و خب، اینجا تفاوت آدمهای کاری و تنبل مشخص میشود!
اینگرید همیشه به من لطف عجیبی داشته و حتا در مقالهای که پارسال نوشته بود از من که در تهیهء منابع کمکش کرده بودم به عنوان موزیکولوگ و آهنگساز تشکر کرده بود در حالی که من هنوز نه تحصیلاتم را در دانشگاه تمام کردهام نه آهنگسازی را در کنسرواتوار کار کردم. شاید به همین دلیل است که امشب تمام ترس و اضطرابم از این است که این سه ترانهای که به عنوان تنها کارهای آوازی اجرا میشوند، در حد و اندازهای که باید و شاید نباشند چون واقعیت داستان این است که در کمال بیخیالی و به دور از هرگونه افه و پز موسیقینویسی، آنها را نوشتهام. کارها به شدت ساده و روان هستند و نمیدانم تا چه حد برای جماعتی که به خاطر شنیدن موسیقی نو و مدرن خواهند آمد جذابیت خواهند داشت.
امشب برای اولین بار یک سری از کارهایم قرار است به طور رسمی و در جشنوارهای نسبتاً معتبر (در سطح ایتالیا البته!) اجرا شود و من هنوز نمیتوانم باور کنم که تمام این داستان به همین راحتی شکل گرفت و به همین راحتی کارها را نوشتم و آماده کردم و تازه همین دیروز برای اولین بار نوازنده و خواننده با هم تمرین کردند و امشب حول و حوش ساعت نه و نیم قرار است به گوش دیگران برسد.
دیروز روزنامهء کرمونا هم دربارهء این کنسرت مطلبی نوشت و شاید فردا هم نقدهایی در همین زمینه نوشته شوند؛ امیدوارم امشب تخم مرغ و گوجه فرنگی به طرفم پرت نکنند!!
در همین رابطه (به ایتالیایی):