سلام ِ عزراییل...
نمیدانم ریشهء این همه بی اعتمادی کجاست! یعنی نمیدانم چرا اساساً به حرف مردم بی اعتمادم؛ نمیدانم این همه بدبینی و بیاعتمادی کجا سرچشمه دارد.
میخواهم بگویم که کلاً نمیتونم به تعریفها و تحسینهای دیگران نظر مثبتی داشته باشم؛ نه برای اینکه واقعاً خود را شایستهء آن ندانم که در واقع به نوعی این شیوه از تعریف و تمجید را بیدلیل و منطق نمیدانم و حس میکنم لابد پشت آن چیزی باید مخفی باشد.
به همین خاطر است که اساساً تا چیزی کاملاً انجام نشده باشد و قولی که داده شده، واقعاً عملی نشود نمیتوانم خودم را دلخوش کنم به اینکه چه همه چیز خوب و عالی است.
نمیدانم چرا این غرها را دارم اینجا مینویسم اما این همه بدبینی و بیاعتمادی واقعاً آزاردهنده است به خصوص اگر در زمینهء کار باشد؛ به هر حال به دوستان و آشنایانی که برادریشان ثابت شده میتوانم اعتماد کنم اما وقتی قدم را کمی آنطرفتر میگذاری باید خیلی حواست باشد که چرا و به چه منظور هر حرفی زده میشود. به قول مادربزرگم سلام عزراییل بیدلیل نیست!
میخواهم بگویم که کلاً نمیتونم به تعریفها و تحسینهای دیگران نظر مثبتی داشته باشم؛ نه برای اینکه واقعاً خود را شایستهء آن ندانم که در واقع به نوعی این شیوه از تعریف و تمجید را بیدلیل و منطق نمیدانم و حس میکنم لابد پشت آن چیزی باید مخفی باشد.
به همین خاطر است که اساساً تا چیزی کاملاً انجام نشده باشد و قولی که داده شده، واقعاً عملی نشود نمیتوانم خودم را دلخوش کنم به اینکه چه همه چیز خوب و عالی است.
نمیدانم چرا این غرها را دارم اینجا مینویسم اما این همه بدبینی و بیاعتمادی واقعاً آزاردهنده است به خصوص اگر در زمینهء کار باشد؛ به هر حال به دوستان و آشنایانی که برادریشان ثابت شده میتوانم اعتماد کنم اما وقتی قدم را کمی آنطرفتر میگذاری باید خیلی حواست باشد که چرا و به چه منظور هر حرفی زده میشود. به قول مادربزرگم سلام عزراییل بیدلیل نیست!
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۱۰/۲۲ ساعت 12:29 توسط امیر
|