چند شب است که خوابش را می‌بینم؛
نمی‌دانم کیست و از کجا پیدایش شده؛ ولی دایم جلوی رودخانه‌ای شبیه به هراز نشسته است و به جریان آب نگاه می‌کند. گاهی اوقات چیزکی می‌گوید؛ جمله‌هایی نامفهوم؛ گاهی اوقات آهنگی را آرام زیر لب زمزمه می‌کند و گاهی اوقات مثل دیشب با تکه چوبی نازک و بلند به آب می‌کوید...
چند شب است که خوابش را می‌بینم؛
مردی میانسال با موهای جوگندمی....